-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 مهرماه سال 1390 10:40
سلام آرتین جونم ، پسر نازم الان حدود شش ماه و نیمه که قدمهای کوچک و نازت رو به خونه ما گذاشتی عزیزم می خوام دوباره تو وبلاگت برات بنویسم . پسر نازم از وقتی که بدنیا اومدی مامانی همش شبا بیداره بخاطر همین وقت نکرده که برات بنویسه ولی الان دیگه می تونم برات بنویسم و لحظه های قشنگ زندگیت رو برات ثبت کنم . 17روزت که بود...
-
اولین عکسای آرتین عزیز ما
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1390 11:30
سلام مامان جونم امروز 14 روزته . الهی قربون قد و بالات برم مامانی نمی دونی چقدر پیش همه عزیزی مامان بابا . پدربزرگ مادربزرگا . عمه ها و خاله مینا و دایی ها و عموت همه و همه دوستت دارن . بخصوص مادر بزرگ و پدربزرگت . راستی می دونی ماما بزرگت چی صدات می کنه اسمت رو گذاشته طه خیلی هم دوستت داره . آرتین مامان الهی قربونت...
-
سیسمونی آرتین کوچولو
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1390 11:06
-
متولد شدن آرتین کوچولو
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1390 16:40
سلام روز یکشنبه 7/1/90 باید می رفتم بیمارستان و بستری می شدم . داشتم حاضر می شدم که برم بیمارستان که یه دفعه حالم بدشد و سریع رفتیم بیمارستان اونجا یه سری آزمایش و نوارقلب رو انجام دادن و بعد رفتم توی بخش بستری شدم . اون شب خاله مینا پیش من موند . وقتی همه رفتن و من و مینا تنها شدیم تصمیم گرفتیم که زود بخوابیم . اما...
-
متولد شدن آرتین کوچولو
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1390 16:40
سلام روز یکشنبه 7/1/90 باید می رفتم بیمارستان و بستری می شدم . داشتم حاضر می شدم که برم بیمارستان که یه دفعه حالم بدشد و سریع رفتیم بیمارستان اونجا یه سری آزمایش و نوارقلب رو انجام دادن و بعد رفتم توی بخش بستری شدم . اون شب خاله مینا پیش من موند . وقتی همه رفتن و من و مینا تنها شدیم تصمیم گرفتیم که زود بخوابیم . اما...
-
بالاخره انتظار تمام شد
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1390 16:23
خدایا شکرت بخاطر نعمتی که بهم دادی با تمام وجود ممنونت هستم . خدایا مثل این نه ماهی که مراقب من و پسرم بودی همیشه و همه جا حامی و پشتیبان پسرم باش . هیچ وقت اون رو تنها نذار . خداجونم قول می دم از این امانتی که لطف کردی و در اختیارم قرار دادی بخوبی مواظبت کنم و همانطور که تو می پسندی تربیتش کنم تو هم به من در این راه...
-
27 روز دیگه .......
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1389 09:17
سلام کوچولوی نازم ، پسر قشنگم حالت چطوره ؟ می دونی تا 27 روز دیگه تو بغل مامانی ؟ خیلی دوست داریم . دیگه داریم لحظه شماری می کنیم تا بیایی . عزیزم دارم یواش یواش صدای قشنگ پات رو میشنویم . چه آهنگ قشنگی داره صدای پای نازنینت . گل پسر مامانی ، دیگه سیسمونیت داره کامل می شه . عزیز دلم دارم همه وسایلت رو می چینم برات عکس...
-
آغاز شمارش معکوس برای ورود آرتین کوچولو
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 11:05
سلام آرتین گلم . ببین داریم لحظه شماری می کنیم که بیایی نمی دونی بابایی چقدر بی تابته دیگه داره طاقتمون تموم میشه .
-
پسرکم اسم قشنگت رو انتخاب کردیم
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 11:03
سلام گل مامان و بابا گل پسرم حالت چطوره این چند وقته همش دنبال کارامون هستیم نتونستم بیام و باهات حرف بزنم . عزیز دل مامان و بابا . می دونستی اسمت رو انتخاب کردیم اسم قشنگت شد آرتین . آرتین عزیزم امیدوارم که این اسم رو دوست داشته باشی می دونی من و بابایی خیلی منتظرت هستیم امروز که دارم باهات صحبت می کنم 46 روز دیگه...
-
در جستجوی نام نی نی گل مامان و بابا
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1389 11:52
گل پسرم سلام چطوری عسلکم ، هزار ماشاا... شیطون شدیا . همش تو دل مامان مشغول شیطونی هستی . پسمل ناز نازی مامان . دلم خیلی برات تنگ شده . آخه پس کی میایی ببینمت . همیشه توی این فکر هستم که کی بغلت کنم و ببوسمت . بابایی هم دل تو دلش نیست که تو رو زودتر ببینه . گل مامان همه منتظرت هستند که زودتر بیایی . سلام بابایی ، عسل...
-
رنگ سیسمونی گل پسرم
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 14:08
سلام گل پسرم ، عزیز دل مامان ، خیلی وقته که باهم حرف نزدیم ، آخه می دونی مامانی خیلی سرش شلوغه دارم پایان نامه ام رو تموم می کنم مامان جون . گلم خوبی ؟ قربون شیطونیات برم که این روزا همش داری تو دل مامانی بازی می کنی . راستش رو بگو چی بازی می کنی شیطون ؟ فوتسال ، بکس ، شنا کدومش گوگولی مامان . می دونی بابایی هر روز...
-
نصف راه گذشت تا به پسر گلم برسم
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 11:07
سلام پسر گل مامان عزیزم حالت چطوره ببخشید که من مدتیه گرفتارم و نمی تونم بیام و باهات حرف بزنم . گل مامان پسرکم من روز 9 آبان رفتم پیش دکتر بهم گفت که قطعاً پسر هستی و می تونی بری براش همه چی بخری . قربونت برم الهی توی تلویزیون خانم دکتر دیدمت شیطون . داشتی همش وول می خوردی عسل من . این چند وقته خیلی مشغول بودیم...
-
شیطونک
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 13:49
گل پسرم سلام ، مامانی دلم خیلی برات تنگ شده بود گلکم داری یواش یواش بزرگ می شیا !!!!! عزیزم کم کم تکونات داره بیشتر می شه . 11 مهر که رفتم پیش خانم دکتر بهم یه آزمایش ژنتیک داد که ببینه خدای نکرده مشکلی نباشه .منم روز 17 مهر رفتم و آزمایش دادم . و بعدش هم دوشنبه جوابش حاضر بود که بابایی روز سه شنبه رفت و جواب رو گرفت...
-
روزی که صدای قلب پسر کوچولوم رو شنیدم .
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 16:02
گلک مامان ، گل پسر مامان سلام عزیزم صدای قلب نازنینت رو روز 11/7/89 درست در دومین سالگرد عقدمون شنیدم خیلی آهنگ قشنگی داره فدای صدای قلبت برم عزیز دلم یه آزمایش دادم که دکتر بهم بگه که انشاا... سلامت سلامت هستی . انشاا... که خوب و سالم باشی . پسر گل مامان ما خیلی منتظریم تا بیایی . عزیز دلم الان می دونی 16 هفته هست که...
-
در انتظار صدای قلب گلم
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 17:06
مامان جان سلام ، گل ناز من حالت چطوره ، چند وقتیه که ازت خبر ندارم . صدای قلبت رو هم نشنیدم . اخه خانم دکتر می گه که هنوز تو کوچولو هستی . ولی امیدوارم که این بار که می رم دکتر صدای نازنین قلبت رو بشنوم گلکم . دوست دارم هرچه زودتر ببینمت . راستی نمی دونم عسلم که دخملی یا پسملی ولی خدا کنه که دکتر بهم بگه . راستی اگه...
-
احوال پرسی مامان و نی نی
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 14:27
سلام ، گل مامان چطوری حالت که خوبه ؟ بابایی هر روز حالت رو می پرسه ، خیلی دوست داره . گلم احساس می کنم که یه کمی بزرگ تر شدی دل تو دلم نیست که صدای قلبت رو بشنوم . خیلی دل مامانی برات تنگه کی می خواهی بیایی تو بغل مامان جون . راستی بگو چی دوست داری مامانی و بابایی برات بگیرن . خوشگل مامان الان می دونی هفته سیزدهمه که...
-
نور چشم مامان و بابا
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1389 11:02
عسلی مامانی ، نازنین بابایی سلام به روی ماهت گل نازنینم می دونم حالت خوبه . نفس مامان ببخشید که یه مدتی نیومدم آخه می دونی خیلی بی حال و حوصله بودم اخه از وقتی که اومدی تو دلم مامان همش مامان لالا می کنه . امروز یه کمی حال مامانی بهتره . اومده باهات حرف بزنه . کوچولوی من پری روز رفتم پیش دکتر تو تلویزیونش دیدمت . خیلی...
-
عسل مامان
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 09:56
مامان جونم ، سلام به روی ماهت ، گلم ببخشید یه مدت زیادی نیومدم باهات حرف بزنم آخه مامانی حال نداشت تو خونه مونده بود. گلکم شنبه رفتم دیدمت الهی فدای قد و بالات بشم . دردونه من چند شب پیش با بابایی صحبت می کردیم دوتا اسم دیگه برات پیدا کردیم . ببین خوبن ؟ دختر : آرمیتا پسر : آرتین اما نمی دونم کدوم اسمها رو برات انتخاب...
-
نه ماه انتظار برای دیدار
شنبه 16 مردادماه سال 1389 14:36
عسل مامان سلام ، الهی قربونت برم ، الان دیگه مطمئن شدم که داری میای . من و بابایی و بقیه بی صبرانه منتظر اومدنت هستیم . اگه بدونی بابایی از شنیدن خبر اومدنت چقدر خوشحال شد . مامان جان خیلی برامون عزیزی . اما عزیز تر از خودت اینه که بتونیم تورو بخوبی تربیت کنیم تا همیشه و در همه مراحل زندگیت موفق و سربلند باشی و قطعاً...
-
گل مامان
دوشنبه 11 مردادماه سال 1389 15:16
سلام گل مامان عزیز دلم امروز می خوام برم مطمئن بشم که هستی یا نه . البته یه جورایی یه نشونایی از اومدنت به دستم رسیده اما می خوام قطعی اش کنم . گل ناز مامان قول بدیا هر وقت اومدی توی این دنیای بزرگ همیشه به یاد خدا باشی . از اون توی کارات کمک بگیری . سعی کنی هر کاری که شروع می کنی به نحو احسن انجام بدی . نازنینم نمی...
-
فکر کنم که دیگه اومدی گلم
شنبه 9 مردادماه سال 1389 15:35
سلام مامانی ، عسل مامان دیشب فهمیدم که انگاری داری میای قربونت برم همه از اومدنت خوشحال شدند بخصوص باباسعید فکر می کنم خیلی دوست داره . منم دوست دارم گل مامان . عزیز دلم امیدوارم خبر اومدنت درست باشه عزیزم و ما از نگرانی و انتظار بیرون بیاییم . گل مامان دوست دارم قد یه دنیا . 9/5/89 19/شعبان/1431 jun.31.2010
-
صحبتهای مامان با عزیز دلش
چهارشنبه 6 مردادماه سال 1389 11:16
سلام گل مامان قربونت برم را احساس می کنم داری میای ! اگه اینطوری باشه که قدمت رو چشم ما فدای اون قدمهای کوچولوت بشم . دیشب خوابت رو دیدم . نمی دونی همه چقدر منتظرت هستند . بابا ، خاله مینا ، عمه هات ، مامان بزرگات و بابا بزرگت همه منتظرت هستند . عسل مامان چرا اینقدر با ناز میای . من که دارم از انتظار می میرم . هر وقت...
-
درد دل با نی نی نانازم
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 10:53
گل مامان سلام چطوری ؟ هنوزم نمی دونم اومدی یا نه ولی امیدوارم اومده باشی . دوستام میگن که حالتهایی که داری نشونه اومدن گلته . گل مامان تا چند روز دیگه منم خبر دار می شم که هستی یا نه. یه کمی سر مامان شلوغه ولی تا چند روز دیگه می خوام برات چند تا قصه قشنگ بذارم . امیدوارم خوشت بیاد . راستی می دونی بابایی هم خیلی...
-
اولین نوشته من برای کودک نازنینم
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 16:09
عزیز دل مامان ، این وبلاگ رو برای تو درست کردم تا توی اون خاطره هام رو برات بنویسم . و قصه های قشنگ و عسکهای نازت رو بذارم . گل نازم من و باباسعید بی صبرانه منتظریم تا تو قدمهای مبارکت رو به این دنیا بذاری . دلم می خواهد وقتی بزرگ می شی این نوشته ها رو بخونی تا بدونی که مامان بابا ازت چی می خواهند . گل من سلامت و...