برید کنار آرتین کوچولو داره میاد

بهار زندگی مامان و بابا آرتین ناز نازی

برید کنار آرتین کوچولو داره میاد

بهار زندگی مامان و بابا آرتین ناز نازی

سلام آرتین جونم ،  

 

پسر نازم الان حدود شش ماه و نیمه که قدمهای

کوچک و نازت رو به خونه ما گذاشتی عزیزم می خوام دوباره تو وبلاگت برات بنویسم .  

پسر نازم از وقتی که بدنیا اومدی مامانی همش شبا بیداره بخاطر همین وقت نکرده که برات بنویسه ولی الان دیگه می تونم برات بنویسم و لحظه های قشنگ زندگیت رو برات ثبت کنم . 

 

17روزت که بود ما از خونه بابا بزرگ و مامان بزرگ برگشتیم خونه . اون روز پنج شنبه بیست و پنجم فروردین سال نود بودکه برای اولین بار به خونه خودت اومدی . ولی شبا خیلی بی تابی می کردی . ساعت خوابت اینطوری بود که 2 نیمه شب می خوابیدی اما فقط روی پای مامانی یا توی بغل مامانی . با کوچکترین حرکت یا صدایی هم بیدار می شدی .  صبح هم می خوابیدی تا ظهر دوباره ظهر بیدار بودی تا 2 بعد از ظهر از دو تا 4 می خوابیدی و بعد بیدار بودی تا 2 نیمه شب بیدار بودی . یه شبی اونقدر گریه کردی و آروم نمی شدی که منم شروع کردم باهات گریه کردن بعدم بابایی ساعت 3 نصف شب  زنگ زد به مادربزرگ و اومدن بردیمت دکتر . به محض اینکه وارد مطب شدی دیگه صدات در نیومد آروم آروم شدی .  

گل پسرم روز سه شنبه 13/2/90 ، 34 روزه بودی که بردیمت بیمارستان لبافی نژاد برای ختنه کردن . وای خیلی روز بدی بود اولین نوزادی رو که کارش رو انجام دادن تو بودی خیلی صحنه بدی بود . اصلا دوست ندارم دوباره تکرار بشه اونقدر درد داشتی که تو گریه هات نفست بالا نمیومد و مامانی هم توی بیمارستان فقط جیغ می زد و گریه می کرد. دیگه شیر هم نمی تونستی بخوری . الهی برات بمیرم مامانی وقتی آوردیمت خونه دکتر برات دیفن هیدرامین نوشته بود و سفالکسین که مرتب سرساعت بهت میدادم و خدارو شکر کم کم بهتر شدی .  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد