عسلی مامانی ، نازنین بابایی
سلام به روی ماهت
گل نازنینم می دونم حالت خوبه . نفس مامان ببخشید که یه مدتی نیومدم آخه می دونی خیلی بی حال و حوصله بودم اخه از وقتی که اومدی تو دلم مامان همش مامان لالا می کنه . امروز یه کمی حال مامانی بهتره . اومده باهات حرف بزنه .
کوچولوی من پری روز رفتم پیش دکتر تو تلویزیونش دیدمت . خیلی قشنگ شده بوده هزار ماشاا... بزرگ شدی . همش وول می خوردی شیطونکم . از این ور به اون ور . راستی می دونی چند وقته که اومدی الان 11 هفته است که توی دل مامان هستی . می دونی ؟ این دفعه که رفتم دکتر با مهسا جون رفتم . خیلی خوشحاله که تو داری میای راستی دختر دایی ها و پس دایی هات هم خوشحالن که تو داری میایی . راستی می دونی یه پسر عمه هم داری ؟ اونم تو رو خیلی دوست داره . عمه هات که دیگه نگو دارن لحظه شماری می کنن که زودتر بیای بیرون . خاله مینای عسلی یکی یه دونه هم خیلی خیلی خوشحاله که زودتر تو رو ببینه . خلاصه همه و همه منتظرن که روی ماهت رو ببینن . شیطون کجا قایم شدی همه دارن دنبالت می گردن .
اگه بدونی بابایی چقدر دوستت داره . هرروز باهات حرف میزنه و حال و احوال می کنه .
راستی چند تا اسم دیگه هم با بابایی برات انتخاب کردیم ببین اینارو هم دوست داری ؟
دختر : آترینا ، کیانا ،
پسر : آترین ، کیان ، آبتین
بقیه اسما الان یادم نیست بازم برات دنبال اسم می گردم .
هرموقع هم که بدونیم دخملی هستی یا پسملی می خواهیم بریم برات یه عالمه چیزای قشنگ بخریم الهی قربونت برم .
ببین من و بابایی اینطوری تو فکرتیم ؟
سه شنبه 1389.شهریور . 16
1431.رمضان .27
Sep.07.2010